ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

یک ماهه شدن دانیال خان

سلام تند تند مینویسم میرم اخه وقت سرخاروندن ندارم  اول از همه از دوستای گلم ممنونم بخاطر تبریکاشون  دوم خیلی روزای سخت اما شیرینیه  سختی کار بخاطر ایلیاست که یه کوچولو حسودی میکنه   هروقت دانیال رو بغل میکنم میاد و بوسش میکنه اما نه یه بار صد بار بعضی وقتا خسته میشم سرش داد میکشم که بعدا عذاب وجدان میشم اما رفته رفته داره بوجود داداش عادت میکنه واسمون دعا کنین  پسرای گلم عاشقتونم ایلیای مامان خیلی دوستت دارم قوربون چشمهای مهربونت بشم که اینهمه وابسته ام شدی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس   ...
28 بهمن 1392

دانیال مامان خوش امدی

سلام و صد تا سلام   ما اومدیم با کلی خبر خوب بلاخره داداشی اومد تو بغلمون ایشالا قدمهای کوچولوش تو زندگیمون مبارک باشه  پنجشنبه از صبح حالم اصلا خوب نبود همش کمرم درد میکرد مامانم خیلی نگرون بود و کلی اصرار داشت برم خونشون وتنها نباشم خلاصه اون روز با اون حالم همه کارامو کردم و ارایشگاهم رفتم و بعد رفتم خونه مامانم ساعت 1 شب دردم زیاد شد رفتیم بیمارستان ایلیا خان هم رفت خونه دایی سیامک و اصلا بیتابی منو نکرد انگار از خداش بود اما او ن یک ساعتی که کنارش دراز کشیده بود تا بخوابه همش دستمو گرفته بود و میبوسید و زل زده بود تو صورتم دانیال خان هم تو شکمم همش ورجه وورجه میکرد خلاصه رفتیم بیمارستان و اونجا منو بردن اتاق زایمان و ساعت...
4 بهمن 1392
1